هفتاد و دو ساعت لال مانی

همین طور که به آینه خیره شده بودم و فکر می کردم که یعنی واقعن شد نزدیک هفتاد و دو ساعت که منِ پر حرف جز چند کلمه چیزی نگفته ام، به این نتیجه رسیدم که آدم هر از چند گاهی باید کمی از خودش فاصله بگیرد. فاصله که می گویم دقیقا منظورم فاصله ی فیزیکی است. یعنی آدم باید خودش را بنشاند یک جایی و سفارش کند به خودش که تکان نخورد و قایم هم نشود. بعد چند قدم برود عقب، دست به سینه بایستد، چشم هایش را ریز کند و با دقت و موشکافانه، رفتار و سکناتش و همین طور اجزایش را نگاه کند. اجزا که می گویم غرض مغز و اعصاب و قلب و عروق است!

یک مطلب مهم این است که فاصله نباید خیلی زیاد باشد، که آدم به جای خودش به دیگران نگاه کند. ضمن اینکه خیلی هم نباید کم باشد، چون چشم هایش لوچ می شود و نوک دماغ خودش در نگاهش می رود و امان از روزی که آدم جز نوک دماغش را نبیند. آنهم با چشم های لوچ!

این فاصله گرفتن یکی از اصول اساسی آدم بودن محسوب می شود. چون بالاخره آدم باید یک جایی درجریان امور شخصِ خودش قرار بگیرد و بفهمد آنجایی که پایش را چسبانده است به آن مکان کجاست و خلاصه این قد و هیکلی که خیلی خوشش و یا بدش آمده از آن دقیقا در چه وضعی قرار دارد. می خواهم دو سه قدم از خودم دور بشوم و یک نیم نگاه عاقل اندر سفیهی به سر تا پایم بیاندازم.

پ.ن

1- یک وقت هایی آدم وضعی پیدا می کند که دیگران پیدا نمی کنند. مثلا گاهی زندگی در یک نقطه ی مرتفع آنقدر احمق می شود یا شاید هم آنقدر سرش شلوغ می شود که وقت نمی کند از خودش چند قدم فاصله بگیرد و ببیند که روی تلی از چند (میلیون) آدم ایستاده است!

2- نگرانی خیلی ها را در رابطه با حرف نزدنم درک می کنم و پاسخی جز اینکه متاسفم نمی توانم بدهم.

نظرات 1 + ارسال نظر
یگانه شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 12:14

:( حتى متاسفم رو هم لازم نیست بگى عزیز من،جواب ندادنت رو درک مى کنیم،تو فقط سعى کن خوب باشى واسه ى ما کافیه.❤️

:-)
می گذرد این ها هم...:-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد