یک روزهایی، زاده شدهاند برای این که من بنشینم و به تو نگاه کنم. محو موهایت بشوم که با باد میرقصند. در اتوبوس، چند دقیقه به تو نگاه کنم و تا نگاهت به من میافتد، نگاهم را بدزدم. تا مقصد تو، چند ایستگاه است که در چشم برهم زدنی میگذرد. تا مقصد من، چند ایستگاه از چند ایستگاه بیشتر است. این، زمانیست که صرف فکر کردن به جای خالی یا پر شدهت با دیگری میکنم، اما تا هستی، تمام حواسم به موهایت پرت میشود. چه پیچشی در موهایت است که دل من انقدر در آن گم میشود؟