خشم توام با حُزن

  دلم برای کمی راحتی تنگ شده است. این روزها خشمگین م، خشمگین از آدم‌هایی که خویشان نزدیک من هستند و من را آنطور که هستم نمی‌بینند. دست‌هایشان روی نقاط ضعف من-بی آنکه متوجه شوند- گذاشته و فشار می‌دهند. حرف‌هایی در نقطه‌ی دقیقا متضاد با آنچه می‌بایست بزنند، می‌زنند. اما من… من نمی‌توانم آن‌ها را مجبور به زدن حرف‌هایی در راستای خواست خودم کنم. ولی می‌دانم که یک روز کم می‌آورم اما کِی و چطور نمی‌دانم.