خیلی ها می میرند برای اینکه اتفاقن می خواهند از نفس زندگی دفاع کنند...

تمام آدم ها

شدّتش متفاوت است ولی چیز عجیبی نیست. به نظرم تمام آدم ها یک ملاحظات عجیب و باورنکردنی در رفتار و سکناتشان دارند. مثل یک پوستین هفتاد منی که سرتاپایشان را خوب می پوشاند همیشه این ملاحظات را همراه خود این طرف و آن طرف می کشند و تلاش می کنند که خسته هم نشوند. یک طوری خودشان را پنهان می کنند که حتی شخصن هم هرگز به خود دسترسی نخواهند داشت.

تمام آدمها یک دایره المعارف دارند، با بیشمار کلمه تا جایگزین حرف اصلی شان کنند و با زبردستی مثال زدنی بلد هستند هرگز عبارتی که حقیقت قلبی شان را عیان می کند، استفاده نکنند.

یک عده هم البته خودشان را مکارانه پشت یک مشت کلمه ی عریان پنهان می کنند و بقیه از دیدن آن کلمات عریان تصور می کنند بالاخره یک نفر آدم جسور هم هست، که اگر خوب دقت شود به راحتی می شود فهمید که آنها هم با زیرکی تمام عجب دروغی در مورد خودشان گفته اند!

آدم اما ممکن است یک آن بر همه ی ترس هایش غلبه کند و شهامتش  بالا و پایین بزند و فوران کند. بعد چند پاکت سیگار دود کند و چهل تا چای غلیظ  بخورد تا خودش را تاب بیاورد و یک آن دست بکشد روی صورتش، زیر همان پوستین. آن موقع  خودش را می کُشد و یک بیت شعر از یک جایی کپی می کند و با مداد می نویسد یک گوشه ای که نه خودش بعدا ببیند و نه هیچکس دیگری!

بعد از آن لحظه ی تاریخی که می فهمد دقیقا چه چیزی برایش مهم است، دستپاچه می شود و اظهار ندامت می کند و بدون معطلی آن اظهار ندامت را هم در یک سوراخ عمیق چال می کند تا هرگز هیچ اثری از خودش باقی نماند.