دلگیری های کبیسه ای

نوشتن در این صفحه بیش از هر جای دیگری آرامم می کند. وقتی بدانی کسی نمی خواند راحت تر می نویسی اما اگر بنویسی.

سال نود و پنج تمام شد اولین سالی ست که نمی دانم سربلند تحویلش دادم یا نه. سکوت هایم بیشتر شد و حرف هایم با بقیه کم تر. اما ذهنم درگیر و پر مشغله تر. نگاه هایم شاید محدودتر اما عمیق تر.

صحبت از نکبتِ امسال و دل تنگی هایش تکراری ست. خیلی ها رفتند و ما فعلن مانده ایم. ایستاده اما خمیده و گاهی زمین گیر. هر چه بود از بازمانده های نود و پنج محسوب می شوم. بد و خوبش را نمی دانم. ماندن بها دارد و مسئولیت. نمی دانم اگر بمانم چقدر خمیده تر خواهم شد و وحشت جایی خواهد بود که کارآمد نبوده باشی و خمیده شوی.

نه آفرینش و خلقی کرده باشی و نه شادی آفرینی.

هرچه بود گذشت.

شاید سال بعد بهتر باشد و کم ریاتر و سطح توقع ها هم پایین تر.

نود و پنج خیلی چاکریم و عزت زیاد!

نود و شش درود و ارادت!

ناچیز

چند شب پیش وقتی پا به کتاب فروشی ناچیزی واقع در شریعتی گذاشتم دیدم برای چند کتاب، نقدهایی گذاشته تا خریدار نقد هارا بخواند و بعد اگر هوس کرد بخرد. کار جالبی بود البته پیش از آنکه نقد خودم را بر کتاب دیوانه ای در بروکلین ببینم. همان جا بود که فهمیدم کتاب فروشی درستی نیست که اگر بود نقد من آن جا نبود.
از کتاب فروش پرسیدم خودش این نقد ها را خوانده؟ سرش را به نشانه ی تایید تکان داد. در را بستم آمدم بیرون. نمیتوانستم نوشته هایم را از آن بیشتر تحمل کنم.

بی نام

و در آن میان،

گم نام ترین شهید

آزادی بود...