احمق تر از همیشه

  همه ی آدم ها باید گوشه ای داشته باشند که امن و امان باشد. برای خودشان باشد. نه آن برای خود بودنی که مالکیت دارد. آن برای خود بودنی که خودت برای خودت باشی. از آنجاهایی که صلح محض باشد و وقتی گوشه ای ازش می نشینی و پنج ساعت بی حرکت به در و دیوار خیره می شوی کسی کاری به کارت نداشته باشد. بی پرس و جو و کنجکاوی و استنطاق شدنی. هر آدمی باید یک جایی برای رفتن و با خیال راحت نفس کشیدن برای خودش دست و پا کرده باشد وگرنه باید زودتر بجنبد. بجنبد برای روزهایی که دل و روده اش از افتضاح اجتماع بهم می پیچد و این درهم پیچیدن بیشتر می شود. بیشتر و بیشتر... انگار هر روز می خواهد روی روز قبلی را کم کند و بگوید: فکر کردی تو بدترین بودی؟ نخیر! امروز بدتر است.

اینطوری است که می روی در آن گوشه ای که هزار بار راهت داده و هزار بار دیگر هم راهت می دهد، می نشینی و از عمق وجودت فقط همان دم ها را زندگی می کنی تا هوای ناپاکی دنیا از سرت بیرون بریزد.درِ عالم را نمی شود بست ولی یک گوشه ای می شود جفت و جور کرد که کس و ناکس به آن سرک نکشند.

بی سر و صدا، بی تفتیش، بی کلک...! ساکت، آرام.


پ.ن

گاهی خسته تر از آن می شوی که به هر که رسیدی توضیح بدهی چرا اینطور شد. ترجیح می دهی سکوت کنی و لبخند بزنی. در این افتضاح این حداقل کاریست که می توانی برای خودت و دیگران انجام بدهی. فقط گاهی از دستت در می رود و منفجر می شوی. از آن انفجار هایی که حتا لبخندت هم محو می شود. ولی جای نگرانی نیست. چند دقیقه احتیاج است تا همان یک قطره اشک را پاک، صدایت را صاف کنی و آن لبخند احمقانه را بزنی و احمق تر از همیشه به نظر برسی!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد