تکرار


نه خودم می خواستم تعریف کنم و نه کسی حوصله ی شنیدنم را داشت، گاهی همه ی وقتت را می گذاری برای زندگی کردنی که جز برای خودت برای هیچکس دیگری معنایی ندارد، و این یعنی تنهایی محض. زندگی ای که حرف زدن از آن برای دیگران کسل کننده است و تکرار قصه هایی که قبلا هم آن ها را یک جایی یا شنیده اند یا خوانده اند و با معیارهای حس خوشبختی زورکی که مد است هم مغایر است، باید از فانتزی هایی حرف بزنی که جذاب باشد و آدم های فرو رفته در مصیب های روزانه را چند لحظه از همه چیز دور کند، یک خوشحالی مبتذل در دلشان درست کنی و بعد هم آن را با کوچکترین اشاره ای به موضوعی ناموزون،خراب نکنی. اینطور وقت ها همه مان شبیه هم بدبختیم اما دوست نداریم کسی برایمان توضیحش بدهد، همه مان شبیه هم می خواهیم لبخند های تصنعی بزنیم، خوشحالی های الکی داشته باشیم و رویاهای ساده ی نوستالژیک مان را کسی برایمان زنده کند و مثلا از چراغ علاءالدین و مدادهای روزنامه ای و کارتون دکتر ارنست و آبگوشت با پیاز و گلدانِ شمعدانی حرف بزند و ما هم دلمان غنج برود و خوش بشویم.به نظر همه مان زندگی چیز کوتاهی است که یک بار امکانش را داریم و حیف است آن یکبار هم غم آلود باشد و ما با تجربه های هیجان انگیز آن را نگذرانده باشیم پس باید رنجر
سوار بشویم، غار علی صدر برویم و فست فودهای فری کثیف را امتحان کرده باشیم و اینطوری حس کنیم تجربه های خوبی پیدا کرده ایم و لذت برده ایم. نه خودم می خواستم تعریف کنم و نه کسی حوصله ی  شنیدنم را داشت، من آدمی بودم که دیگران به قدر نفع و ضرری که از تعاملشان با من می دیدند از من دور یا به من نزدیک میشدند و من هم با اینکه از این همه کالایی رفتار کردن با آدم ها احساس انزجار می کردم اما خودم هم عملا، احتمالا، تکرار این روش بودم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد