سوارکارانِ خر مُراد

چیزی که این روزها بسیار توجهم را به خودش جلب کرده دو کلمه حق  و حقیقت است.حق و حقیقت از آن کلمه هایی است که آدم دچارش می شود، البته حق و حقیقت می شود دو تا کلمه، اما فرض را می گذاریم بر همان حقیقت که دو هندوانه با یک دست بلند نکرده باشیم.به نظر می رسد حقیقت جایی میان صخره های صعب العبور کز نکرده است که زمانی نامشخص بخواهد کشف شود،یا اصلا صرف نظر از دانسته شدن یا همیشه در خفا ماندن وجود داشته باشد و برای خودش مستقل از عالم آدم ها دم و دستگاه و تشکیلاتی بهم زده باشد. حقیقت چیزی است که آدم به آن دست می یابد. یعنی با اعمالی خاص ، نتایجی کسب می شود و آن نتیجه ها عین حقیقت است. فرقی هم ندارد مثبت باشند یا منفی. ممکن است اثر یک عمل برای یک نفر مثبت و برای عده ی کثیری منفی باشد یا برعکس و این چیزی از حقیقت بودن آن کم نمی کند.

مهم اثر آن هاست.یعنی اثربخش بودن ،به عمل، به اندیشه، به تفکر ، وجه حقیقی بودن می بخشد. حقیقت بین آدمها فرق دارد، بنا به جایگاه و شرایط و زمان هم عوض می شود.

مثلا زمان حکومت هیتلر ، آن همه آدم که دستهایشان را دراز می کردند به سمت مقابل و می گفتند "های هیتلر" آن را حقیقتی می دانستند که به شدت به آن التزام داشتند ، حقیقتی که نتایجی به سبب آن برایشان محقق می شد. حتی اگر ما اکنون به جهل آنها بخندیم و یا تعجب کنیم که چطور تحت تاثیر یک مشت کذب محض آلمانی ها فکر کردند نژاد برتر هستند و آن همه جنایت را مرتکب شدند، حقیقت عوض نمی شود . درحالی که هیچ کدام فکر نمی کردند که دارند جنایت می کنند بلکه فکر می کردند این کار به نفع خودشان و بقیه است. بحث منفعت که پیش می آید آدم اوضاع و احوالاتش خیلی عوض می شود.وقتی آدم به منافعش ، هرچند ناچیز وابسته می شود حاضر نیست آن جای گرم و نرم را حتی اگر در طویله است به راحتی از دست بدهد.برای همین می گویند هیچ چیزی بدتر از وابستگی نیست،آنهم از نوع مالی.نمی دانم چه کسانی این را می گویند ،اما حقیقت است. وقتی وابستگی بدتر می شود که به چیزی یا شخصی در موضع قدرت وابسته بشویم، آن وقت اصطلاحا آن شخص سوار بر خر مراد خواهد بود و می تواند هر غلطی دلش می خواهد بکند.

در دهه شصت و هفتاد هجری قمری(با این که در دهه ی شصت نبودم و در دهه ی هفتاد هم آن اواخرش آمدم و هیچ به خاطر ندارم) یکی از حقایق جالب همین موضوع بود، در سرزمین عراق و اطراف و اکنافش. حکومت، مردم عامه را به شدت وابسته به مبلغی جزیی کرده بود که از بیت المال دریافت می کردند و البته به دلیل سیاستمدار بودن، خواص را به مبالغ هنگفت. به این ترتیب به خاطر حفظ آن منفعت ها ، افراد جرات اندیشیدن به آن کلمه ی دومی ابتدای متن که هنوز خیلی کار می برد تا بفهمم یعنی چه، را نداشتند ، همان کلمه ی حق. اگر هم فکرش را می کردند بسیار مخفیانه بوده است و عملا زیاد به سمتش نمی رفتند، یا اگر می رفتند بسیار کم رفتند.  موضوع مهم این است که نقل شدن این ماجراها هنوز هم اثر دارد، و چیزی که اثر می گذارد عین حقیقت است!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد