نا نوشتنی

آخ را نمی شود نوشت، آن جور که از ته سینه ات خودش را ذره ذره بالا می کشد و تمام سطحی را که از آن گذشته، خش می اندازد. آن طور که داغِ داغ است و به اندازه ی هزار دم انگار بازدمی نبوده و یکهو می خواهد بیرون بیاید.اما نه با شدت، که آرام آرام و دم به دم.

روی هیچ کاغذی نمی شود نوشت اش، آن طور که وقتی گفتی اش، باز هم هست. در هزار پستوی دلت ریشه دارد و بارها گفتنش هم، نه کم اش می کند و نه سبُک. با بیرون خزیدنش همه ی تنت مور مور می شود و باز انگار پر حجم تر و متراکم تر شده است.

نه مثل آن وقتی که در یک شهر غریب، مسافری و تنها و بدون جا. یکهو وسواسی در ذهنت می گوید ببین کارت شناسایی ات هست؟ و می گردی و کیفت را میریزی بیرون. همه چیز را زیر و رو می کنی و میفهمی که نیست، جا مانده... و می گویی آخ. نه مثل وقتی که کارد تیز و براق آشپزخانه در بند انگشتت فرو می رود و دلت ضعف می رود و می گویی، آخ... نه مثل وقتی که شیء گران بها و ارزشمند و در عین حال، یادمانی از عزیزی را می شکنی و چشم هایت را محکم روی هم فشار می دهی و می گویی... آخ.

آخ را نمی شود نوشت، وقتی باید نا داشته باشی، نفس کم نیاوری، تا آخرش را. تا ته زندگی را. وقتی نمی شود یک دقیقه بگویی صبر کن، مهلت بده.

آخ را نمی شود نوشت، وقتی که صلح معنایی ندارد، که جانی تازه کردن در کار نیست. آخ را نمی شود نوشت وقتی نمی دانی آن لحظه که واقعا رفتنی هستی رفتن را بیش تر دوست  داری یا ماندن را!

           

نظرات 1 + ارسال نظر
مهسا عابدی سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 19:39

قسمت اول نوشته ات را خیلی دوست دارم. اینکه آخ را نمیشود نوشت. و بعد هم نوشتن از آخ هایی که هر کدام با دیگری فرق دارد. خیلی هم فرق دارد. اما بعضی واژه و تعبیرها جان نوشته ات را میگیرد و از ریتم می اندازدش.


آخ را نمی شود نوشت؛ اما تو نوشتی. فکر کنم هرکس این را بخواند میفهمد از کدام آخ حرف میزنی.

ممنونم...
روی واژه ها بیشتر فکر خواهم کرد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد