از مجموعه کوتاه ها...آسانسور معیوب

   آقای میم مثل هر روز صبح ، دیر بیدار می شود . خمیازه می کشد و خیلی آرام از جایش بلند می شود . صبحانه را به رسم همین چند سال گذشته با خونسردی کامل میل می کند و بعد از نوشیدن یک لیوان چای داغ ، آماده رفتن به محل کار می شود .از خانه خارج می شود و به سمت آسانسور می رود . عادت دارد که این یازده طبقه را با آسانسور طی کند تا به طبقه همکف برسد .مثل همیشه وقتی به جلوی آسانسور می رسد ، برگه سفید روی در را می بیند . از همان فاصله چند قدمی بلند می خواند ، آسانسور خراب است . دکمه فلش رو به پایین را می زند تا آسانسور باز شود . در آسانسور باز می شود و با شوق بسیار به درون آسانسور می پرد ! و البته بعد از ورود به آسانسور در را می بندد ! خانوم الف که از دور ، خیلی اتفاقی شاهد این ماجراست ، و هِن هِن کنان زیر لب غر می زند که هنوز دو طبقه دیگر مانده ... ای ... ای ... به سرعت خود را به جلوی آسانسور می رساند و فلش رو به سمت بالای آسانسور را فشار می دهد . اما نه ... هیچ خبری نیست . هیچ اتفاق خاصی نمی افتد ... همچنان غر غر کنان به راهش ادامه می دهد . از آن طرف آقای میم شانه کوچکش را از جیب سمت راست کتش در می آورد و جلوی آینه های آسانسور مشغول شانه زدن موهایش می شود و همزمان با موزیک لایت پخش شونده در آسانسور ... بلند بلند می خواند و ادا در می آورد . بوم بوم ... بَ بَ بَ م  ... بوم بوم بوم ... خانومِ آسانسور اعلام می کند ... طبقه همکف ! آقای میم در را باز می کند و می پرد بیرون ! اما انگار یک چیزی غیر عادیست . همه با انگشت اشاره دستشان به او اشاره می کنند ... همه انگار به او می خندند . به پایش نگاهی می اندازد . انگشت شست پایش ، به گونه ای بسیار مضحک از جورابش سر در آورده ! بـــــــــــله ...به عادت معمول این چند ساله ، قبل از ورود به آسانسور ، کفشش را در آورده ...و اوست که بعد از این همه روز به این خنده ها هنوز عادت نکرده...

 

نشسته ام میان دست و پایِ نگاه آدم هایی که فکر می کنم می شناسمشان.همان هایی که به روی خطوط ها می ایستند و من زیرشان خط می کشم...تا مبادا آن ها را از یاد ببرم.گاهی فکر میکنم نیستند،اما وجود دارند.بالاخره یک جا دارند زندگی می کنند.شاید یک مشت لغت اند!اما نه لغت نیستند.وجود دارند...هستند!دست و پا دارند، نگاه دارند...

گاهی فکر می کنم شاید خودم هم وجود ندارم!دست می زنم به صورتم...هستم، چیزی حس می کنم، وجود دارم،

این هم از امروز.

من هستم!

همه هستند!

اما از میان این همه اسم خط کشیده شده،من فقط برای شما می نویسم.

بدون هیچ تشبیه و استعاره ای...